داستان برادران عمیدحضور، افسانه تاریخ اقتصاد مدرن ایرانی است. قصه پدرسالاری که مهارتهای کارآفرینی را در کوچه پسکوچههای بازار آموخت و آن را تبدیل به مهارت و مدیریت صنعت مدرن کرد. حکایت پدرسالاری که مهارتهای فرزندانش را کنار یکدیگر جمع کرد و با قدرت مادرانه یک زن در کنار هم رشد داد. از حجرههای خاکگرفته تا فروشگاههای مدرن و پاساژهای پرزرق و برق، راهی است که بسیاری از کارآفرینان ایرانی از سنت به مدرنیته پیمودند. مرگ زودهنگام پدر و میراث او و حمایتهای بیدریغ مادر، از دومین تولیدکنندگان کفش ایرانی، برادرانی ساخت که از ابتدا با هم آغاز کردند و با هم راه را ادامه دادند. برادران عمیدحضور، و خاطره کفش بلّا. کارآفرینانی که روی اقتصاد تکمحصولی تمرکز کردند و با سرمایهای اندک و حجرهای کوچک، به حدود 200 شعبه در سراسر کشور رسیدند و محصولاتشان را به خارج از کشور نیز صادر کردند. میان پنج برادر عمیدحضور، بیشترین بار بر دوش برادر بزرگتر بود، امیر، که تا پایان عمر، نقشی پدرسالارانه برای برادرانش ایفا کرد.
حسن عمیدحضور: پدرسالار
بزرگ خاندان عمیدحضور، حسن عمیدحضور (1327-1281)، اهل کاشان بود. دوساله بود که پدرش را از دست داد. کاشان در این دوره یکی از ناامنترین شهرهای ایران بود و با فقر شدیدی نیز مواجه بود. به همین دلیل برخی از تجار آن شهر فعالیتشان را به پایتخت منتقل کردند. حسن نیز احتمالاً در 12سالگی، مادرش را متقاعد کرد که در جستوجوی موقعیت تازه کسب و کار، روابط محدود محلی را رها کند و به تهران بیایند. او به اتفاق دو برادر، خواهر و مادرش به تهران آمد. مرگ پدر، فقر اقتصادی، فقدان سرمایه برای کسب و کار، بدون تحصیل و مهارت، راه او را برای دستیابی به موفقیت بسیار دشوار میکرد.
حسن بدون هرگونه پشتوانه اقتصادی و تحصیلی، فروشندگی دورهگرد را آغاز کرد. این ممکنترین کاری بود که میتوانست بدون سرمایه زیاد، بقایش را تضمین کند و درآمد حداقلی به دست بیاورد. بالاخره توانست با آن درآمد محدود، یک خانه اطراف بازار اجاره کند و طبیعتاً با همین فعالیتهای دورهگردی به تامین معاش اقدام میکرد. پشتکار و صحت عمل، به او کمک کرد در فرآیند 10ساله بتواند موقعیت اقتصادی خود را ارتقا بخشد. مخصوصاً سبک زندگی، به معنای اندوخته و ذخیره کردن بخشی از درآمد که در بین کاشانیها بسیار متداول بود توانست یکی از تمایزات او در جهش از تله فقر و گذار به انباشت سرمایه را فراهم سازد. فرهنگ پسانداز، مصرف بهینه و ذخیره برای روز مبادا، یک سنت فرهنگی بود که از کاشان، اصفهان تا یزد مقبولیت عمومی داشت. مادرش نیز با مدیریت صحیح خانه، انگیزهای برای پسر جوانش به وجود آورده بود تا برای تولید درآمد تلاش کند. بهرغم اینکه درآمد دورهگردی، پیشبینیناپذیر بود اما انتخاب نوع کالا، در فروش آن موثر واقع شد. نوسان کلان در وضعیت کالاها و سعی و تلاش او در کسب سود موثر بود. در آن زمان نیز، بازار تهران، سلسله مراتبی مشابه امروز داشت و خردهفروشان و عمدهفروشان در بازار فعالیت میکردند و چگونگی مدیریت تجارت در هر یک از این دو، کلید موفقیت مردان بازار بود.
او با اولین پساندازهای خود در سال 1300، یک مغازه زیرپله خریداری و به تدریج سعی کرد با تلاش و کوشش و سختکوشی فعالیت خود را توسعه بخشد. در نزدیک مغازهاش، جوان دیگری نیز حجره داشت. حاج جلال سادات تهرانی که بعدها از صنعتگران برتر عرصه نساجی در کشور شد، به فروش کفش و گالش مشغول بود؛ و این دو مرد جوان، بعدها، با هم نسبت خویشاوندی نیز پیدا کردند و هاشم، یکی از پسران عمیدحضور، با یکی از دختران سادات تهرانی ازدواج کرد.
حاج حسن پس از چندین سال کار، اعتبار و جایگاه کوچکی در بازار تهران به دست آورد. تجربه طولانی، انباشت سرمایه و داشتن اعتبار، زمینه بیشتری را برای گسترش فعالیتش در بازار فراهم میآورد و توانست با پساندازش در سال 1304، سرمایهای فراهم آورد و مغازهای در تیمچه حاجبالدوله خریداری کند. در این سالها بسیاری از وسایل خرازی جدید در مغازه او به چشم میخورد. خردهفروشی عمیدحضور، برخی از کالاهای خرازی جدید مثل چتر و کفشهای خارجی توزیع میکرد. این حجره، تا سالهای بعد که خانواده عمیدحضور، در عرصه فعالیتهای اقتصادی، رشدی چشمگیر داشت و در بهترین مناطق تهران شعبه و فروشگاه داشت، به عنوان نماد خانواده عمیدحضور در بازار حفظ شد.
حاج حسن اولین منزل را در انتهای بازار نزدیک چهارراه مولوی خریداری کرد و همان زمان بود که مادر تصمیم گرفت برای پسرش، همسر انتخاب کند. پدر خاندان عمیدحضور در سال 1305، با دختر یکی از خویشاوندان دور از خانوادهای متوسط به نام ربابه، دختر حاج رضا احمد، صاحب یک آجرپزی کوچک، ازدواج کرد. اولین فرزندشان، امیر یک سال بعد به دنیا آمد، حاصل این ازدواج پنج پسر به نامهای امیر، منصور، هاشم، محسن و اسماعیل بود. تنها دختر آنها منیر، در کودکی از دنیا رفت. پس از حدود 13 سال با بهبود وضع اقتصادی، خانهای بزرگ در خیابان خراسان خریدند. مرگ مادر احتمالاً در سال 1314، یک بحران در زندگی حاج حسن بود و مدتی او را دچار افسردگی و ناتوانی کرد. خانه تا مدتها برایش تحملناپذیر بود؛ از این رو به کاشان بازگشت و یکی از دوستان قدیم مادر مرحومش را به خانه آورد و به همسر و فرزندانش گفت: «این مادر جدید من است» و از آن پس، مشهدیخانم، تمام وظایف مادر در خانه را عهدهدار شد و واسطه میان پسران با پدر سختگیرشان بود. به طور مثال امیر، تنها 11 سال داشت که فهمید مدرسه برای او ساخته نشده است، با حمایت و وساطت مشهدیخانم، به همراه پدر راهی بازار شد و اگرچه بر روی کاغذ، تجارتی مستقل از پدر تشکیل داد، اما در واقع زیر چتر حمایت پدر بود.
حاج حسن با بهبود موقعیت اقتصادیاش، حدود سال 1319، به سفر حج رفت و این سفر به دلیل مشکلات جنگ جهانی و اختلال در حمل و نقل بینالمللی حدود شش ماه به طول انجامید. در این سفر دچار بیماری قلبی شد. سالهای اشغال ایران توسط متفقین، اقتصاد کشور را در یک تورم شدید درگیر کرد و این معضل تا سال 1325 ادامه یافت. در سال 1327، در نیمه راه زندگی، و آغاز موفقیت تجاری، شبی که به خانه بازمیگشت، احساس بیماری کرد. پسر کوچکش اسماعیل، در آن زمان دوساله بود. حاج حسن به مدت هشت ماه در خانه بستری بود. یک شب سرد زمستانی، فرزندانش را به دور خود جمع کرد و آنها را وصیت کرد و از دومین پسرش منصور، خواست مدرسه را ترک کند و به بازار به کمک برادرش برود. او، طلوع روز بعد را ندید. او در هنگام مرگ، تنها 46 سال داشت و طبق وصیتش در قم به خاک سپرده شد. پسر بزرگش امیر را وصی خود قرار داده بود و فروش اموال را تا پیش از آنکه اسماعیل، کوچکترین فرزندش، به سن قانونی برسد، ممنوع کرده بود. حاج حسن اجازه نداده بود تا قبل از رسیدن پسرانش به سن قانونی، اموالش را تقسیم کنند. او همچنین، سهمی مساوی سهم هر یک از فرزندانش برای همسرش به ارث گذاشته بود و همین امر موجب شد همسرش تا پایان عمر، مدیریت خاندان عمیدحضور را بر عهده داشته باشد.
نقش مادر در خانواده، موجب دور نگه داشتن برادران از کینه و حفظ پیوندهای محکم خانوادگی میان آنها شد. مادر هر جمعه، خانواده را در خانه خود جمع میکرد و با وساطت او، اختلافات و مشکلات حل و فصل میشد. او اگرچه زمان مرگ همسرش، تنها 32 سال داشت، هرگز تا پایان عمر ازدواج نکرد.
برادر بزرگتر: امیر و منصور عمید حضور
امیر، پسر بزرگ خانواده، در سال 1307 در تهران متولد شد. پس از گذراندن سال سوم ابتدایی، در سال 1318، در حالی که تنها 11 سال داشت، پدر را به اصرار قانع کرد که با اشتغال وی در بازار موافقت کند. علاقهای به تحصیلات رسمی نداشت؛ از این رو به کار آزاد در کنار پدرش پرداخت و اولین مهارتهای کاری را نزد پدر فراگرفت. او طی سالها با فضای بازار آشنا شد و توانست در مدت هشت ماه بیماری پدر مغازه او را اداره کند. پس از مرگ پدر، منصور 12ساله به همراه برادر، به توسعه فعالیت مغازه کمک کرد.
پس از مرگ حاج حسن، هیچکس در بازار تهران تصور نمیکرد میراثی از او به یادگار بماند. امیر و منصور هر دو جوان و بیتجربه بودند، اما در عوض به سختکوشی شهرت داشتند و مورد اعتماد و وثوق اهالی بازار بودند و شامهای تیز برای درک نیاز بازار کفش داشتند. در همان دوران، اسد صادقزادهحریری، از تجار ثروتمند، به دو برادر پیشنهاد همکاری داد. او میخواست کسب و کارش را توسعه دهد و پسرانش علاقهای به تجارت نداشتند. تامین سرمایه از حریری بود و کار توسط برادران عمیدحضور انجام میشد. سود حاصله نیز بین آنها تقسیم میشد. امیر و منصور به چکسلواکی، پایتخت کفش جهان در آن زمان، سفر کردند و با واردات و توزیع کفش از نزدیک آشنا شدند. این اولین گام واقعی آنها در بازار سرمایه بود. آنها همچنین تولیدات کفش کارخانههای مهشید، مهندس عنایت، کفش ملی و سایر واحدهای تولیدی را میگرفتند و به توزیع آن در سطح کشور میپرداختند.
امیر در 17سالگی با کیان، دختر مهدی توجه، یکی از بازاریان تهران ازدواج کرد. او برای برادرانش نقش پدر خانواده را داشت. امیر 20ساله و منصور 12ساله، در مغازه به کسب و کار پدر ادامه دادند. آنان بخت تحصیل در داخل و خارج از کشور را نداشتند؛ اما این فرصت را برای سه برادر کوچکتر فراهم کردند.
هاشم؛ کارمند وزارت دارایی
در اوایل سال 1337، پسر سوم هاشم، که در سال 1319 در تهران متولد شده بود، دبیرستان را به پایان رساند و تصمیم گرفت برای ادامه تحصیل به انگلستان سفر کند. در این زمینه، بین دو برادر بزرگتر اختلاف وجود داشت. امیر با این ایده مخالف بود، اما منصور معتقد بود: «پدر ما، کسب و کارش زمانی آغاز شد که زادگاهش، کاشان را ترک گفت. ما نیز برای رشد تجارتمان، باید عازم کشف دنیای جدید شویم.» مادر برای خروج از این بنبست پیشنهاد داد، هاشم، برادر چهارم، محسن را نیز همراه خود ببرد. آن دو اندکی بعد عازم انگلستان شدند، اما طولی نکشید که محسن دلتنگ شد و به کشور بازگشت و وارد کسب و کار خانوادگی شد. محسن به دلیل فقدان تحصیل، تجربه، توانایی و مهارت در کل پروسه صنعتی شدن خانواده بلا تا سال 57 نقش حائز اهمیتی در بنگاه خانوادگی ایفا نکرد.
در اوایل دهه 40، برادران عمیدحضور درصدد تغییر شیوه تجارت خود بود. تا آن زمان، خانواده تنها در بخش عمدهفروشی کفش فعالیت میکرد. تامینکننده اصلی کفش ایران در آن زمان شرکت تازهتاسیس «کفش ملی» به مدیریت رحیم ایروانی بود. ایروانی، در یک سفر تجاری، با هاشم ملاقات کرده بود و از تصمیماتش برای گسترش کارخانه و مکانیزه کردن آن با هاشم سخن گفته بود. در آن سالها، حکومت، برای رشد اقتصاد کشور از بخش خصوصی حمایت میکرد. هاشم در نامهای طولانی به برادرانش، جزییات برنامههای ایروانی را شرح داد و فهرستی بلندبالا از ماشینآلات خریداری شده توسط ایروانی را برای آنان فرستاد و توصیه کرد جهت ورود به حوزه صنعت، باید از حمایتهای سخاوتمندانه دولت استفاده کرد.
تولد بلّا
و به این ترتیب اندکی بعد، برادران عمیدحضور زمین نسبتاً وسیعی را در حوالی تهران خریداری کردند و کفش بلا متولد شد. کفش بلا در سال 1341 توسط نهاپت مرادیانس و همسرش، نوارت طومانیانس روبنپور و سه فرزندش، استپان، ایزابل و ریدا، با سرمایه سه میلیون ریال به ثبت رسید. چند ماه بعد، امیر و منصور شرکت بلا را که هنوز وارد مرحله تولید نشده بود، خریداری کردند. زمانی که عمیدحضور وارد فعالیت صنعتی شد، حدود هشت سال از فعالیت ایروانیها در کفش ملی و چندین سال از تاسیس کفش مهشید و سهستاره میگذشت.
در همان دوران بود که منصور عمیدحضور که معتقد بود رونق یا سودآوری در تولید است نه توزیع، شرکت جم را با فاصله تقریباً یک ماه از آغاز سال 42 ثبت کرد. «شرکت و کارخانجات لاستیک و کفشسازی جم» اولین شرکت صنعتی خانواده عمیدحضور است. بلا در آن زمان هنوز تنها یک نام بود و ماشینآلات و تولید نداشت. پس از ایجاد این شرکت، امیر بار دیگر از او دعوت به کار کرد. بهطور نانوشته، همقسم شدند که در کنار هم کار کنند تا همافزایی داشته باشند.
یکی از برادران عمیدحضور، نقش گروه بلا در پیشبرد صنعت مدرن ایران را اینگونه شرح میدهد: ما در برابر انحصار تولید کفش که در دستان ایروانی و کفش ملی بود، ایستادیم و نهتنها به فکر رونق کسب و کار خویش بودیم، به حقوق مشتری نیز احترام میگذاشتیم. این مبارزه، در ابتدا، مبارزهای سخت و دشوار بود، چراکه ایروانی شبکه گستردهای از سیاستمداران، بانکداران و تکنوکراتها را به حامیان خود بدل کرده بود و به شدت در مقابل هر رقیب نوپایی مقاومت میکرد.
هاشم در سال 1343، بدون گذراندن پایاننامه پیش از به پایان رساندن دوره فوقلیسانس، به ایران سفر کرد و به خواست مادر و برادر بزرگتر در ایران ماند و در وزارت اقتصاد و دارایی مشغول به کار شد. او پس از استخدام، مدت پنج سال در بخش کارشناسی روابط ایران و اروپای شرقی وزارت اقتصاد به عنوان معاون محمد یگانه فعالیت کرد. او به عنوان کارشناس و مدیر میانی در اکثر مذاکرات و انعقاد همکاریهای فنی، اقتصادی و بازرگانی با اروپای شرقی و شوروی مشارکت داشت. اولین سفر او به اروپای شرقی با عالیخانی و یگانه در همین دوره رخ داد. سرمایهگذاری در کارخانه تراکتورسازی تبریز، توسط رومانی نیز در همین زمان صورت گرفت.
اسماعیل: مغز متفکر عمیدحضورها
تجارت گروه بلا، در اوایل دهه 1350، با بازگشت جوانترین برادرشان، اسماعیل رونق بسیار گرفت. او تنها برادر عمیدحضور بود که به صورت جدی، تحصیلات آکادمیک خود را به پایان رساند.
اسماعیل که متولد سال 1325 بود، تحصیلات خود را در دبیرستان هدف یکی از بهترین دبیرستانهای تهران به پایان برد و همواره جزو سه نفر برتر دوره خودش بود و استعداد فراوانی در ریاضیات داشت. او مدرک لیسانس و فوقلیسانس خود را در رشته اقتصاد گرفت و در سال 1351، دکترای اقتصاد خود را از دانشگاه کلرمونت کالیفرنیا دریافت کرد و پایاننامهاش را در اقتصاد نفت نوشت و مدتی نیز در صندوق بینالمللی پول، کار کرد. در سال 1351، با دعوت جمشید آموزگار وزیر دارایی و مسوول تیم مذاکرات نفتی، به عنوان مشاور نفتی به ایران بازگشت. هاشم و اسماعیل با وجود کار در بخش دولتی، به برادران خود در گروه صنعتی بلا، کمک فکری میکردند. هاشم در سال 1356، به اصرار برادرانش از کار دولتی کناره گرفت، به گروه بلا پیوست و تمام حواس خود را بر رونق تجارت خانوادگی متمرکز کرد. او نقش موثری در توسعه فعالیت گروه بلا و خصوصاً کارخانه جم پیش از انقلاب داشت.
اتحاد؛ رمز موفقیت عمیدحضورها
برادران عمیدحضور، در دهه 50 که کار زیاد بود، هفتهای دو یا سه روز ناهار را به صورت سرپایی یا نیمه و نصفه میخوردند و دنبال کار میرفتند. بر اثر تجربه طولانی کار در بازار، امیر میتوانست بسیاری از محاسبات خرید و فروش را شفاهی انجام دهد، با این وجود یک دفترچه جیبی داشت که فعالیتهای مختلف اقتصادی را در آن ثبت میکرد و هنگامی که مدیران، گزارش ماهانه ارائه میدادند، آنها را با دفترچه خود مطابقت میداد.
مادر خانواده، همواره نقشی موثر در حفظ اتحاد برادران داشت. او با استفاده از تجربیات خانوادگیاش فرزندانش را نصیحت میکرد و مانع از شراکت فرزندانش با دیگران میشد. هنگامی که گروه بلا، رشدی چشمگیر یافته بود و در هر خیابان، شعبهای از کفش بلا وجود داشت، به فرزندانش هشدار داد که کمی آهستهتر حرکت کنند، اما با وجود هشدار او، گروه صنعتی بلا رشد کرد و در میانه دهه 50، علاوه بر کفش، چرم، کارتن و جوراب نیز تولید میکرد و حتی برای فروش کالاهای خود در شبکههای ارتباطی، در حدود سال 1352، از کامپیوتر استفاده میکردند.
محصولات گروه بلا، انواع کفشهای پلاستیکی، لاستیکی، گالش، پوتین، ورزشی، دمپایی، کفش تنیس مردانه و… بود. یکی از محصولات بلا، در آغاز، کتانی تخت پلاستیکی بود. پس از چند سال از مواد PVC برای تولید کفش استفاده کردند؛ چون سبک و راحت بود. آنان در شش سال اول، فروشگاه پخش نداشتند، تا اینکه در خرداد 1347 در سرچشمه و بعدها در چهارراه گلوبندک، فروشگاه کفش بلا به بهرهبرداری رسید. فعالیتهای اداری و بخشی از توزیع کفش را در این پاساژ انجام میدادند. شرکت بلا، بخشی از تولید را به صورت انحصاری به بنکدارها میفروخت و مقداری از آن را خودش در بازار تهران و شهرستانها پخش میکرد. به تدریج از سال 1349 فروشگاهها در سطح تهران و شهرستانها گسترش یافت. پس از آن همچنین قسمت بنکداری و عمدهفروشی به توزیع کفش میپرداخت. گروه بلا در سال 1357، دومین شرکت بزرگ تولید انواع کفش ماشینی، دارای 189 نمایندگی فروش در سطح کشور بود. 59 فروشگاه در تهران و 130 فروشگاه در شهرستانها، به توزیع کفش میپرداختند. نواحی استانی به 9 منطقه تقسیم شده بود. در هر منطقه، یک فروشگاه مرکزی بود که محصولات را بین فروشگاههای زیرمجموعه خود پخش میکرد. مالکیت و مدیریت به سه شکل زیر طراحی شده بود.
1- فروشگاههای شرکتی: این فروشگاهها، متعلق به شرکت بود و پرسنل آن کارمندان گروه محسوب میشدند. فروشندهها تا سه درصد پورسانت میگرفتند که 65 درصد از این مبلغ، سهم مسوول فروشگاه و 35 درصد سهم فروشنده بود. از مجموع این فروشگاهها، 115تای آنها شرکتی بودند.
2- فروشگاههای درصدی: این فروشگاهها شخصی بودند، ولی پرسنل آن کارمندان شرکت بودند. مالکان فروشگاه، 9 درصد پورسانت دریافت میکردند. از میان این فروشگاهها، شش فروشگاه شخصی بودند.
3- فروشگاههای حقالعمل کاری: این فروشگاهها نیز شخصی بودند. پرسنل آن، غیرشرکتی و فروشنده تا 20 درصد پورسانت میگرفت. 68 تا از این فروشگاهها، حقالعمل کاری بودند.
با گسترش تولید و بهبود کیفیت، از طریق معاملات پایاپای، در اوایل دهه 50، بخش اندکی از محصولات کارخانههای کفش ماشینی از جمله شرکت بلا به اروپای شرقی، شوروی، افغانستان و کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس صادر شد.
گروه صنعتی بلّا
موسسات گروه، شامل شرکت تولیدی و صنعتی بلا، تولیدکننده انواع کفش پلاستیکی و چرمی (تاسیس 1341)، شرکت جم، تولیدکننده انواع کفش لاستیکی (تاسیس 1348)، پخش جمشید، اداره فروشگاهها (تاسیس 1349)، شرکت مهپوش، تولیدکننده انواع کفش چرمی (تاسیس 1351)، شرکت بلا انواع کفش (تاسیس 1354)، ایران و فرانسه، جوراب گیلان (تاسیس 1350)، مرکز دیتا سنتر (تاسیس 1353)، شرکتمدار بودند. از دیگر فعالیتهای این خانواده، شرکت کارتن کار، چرم زوک (در سالهای 1353 تا 1356)، و بانک داریوش (در سال 1353) بود. آنان در زمینه سرمایهگذاری، کامپیوتر، توزیع و تولید کفش چرمی، کتانی، چکمه، پوتین، چرم و جوراب (خصوصاً در فاصله سالهای 1352 تا 1355) مشارکت داشتند. گروه بلا طی 15 سال، فعالیتش را گسترش داد. این موسسات، بیش از 2500 پرسنل داشت. به نظر میرسد گسترش قابل توجه فعالیت شرکتها در پنج سال آخر، به علت افزایش درآمدهای نفتی اتفاق افتاد. همین نکته پاشنه آشیل برخی از شرکتهای گروه، در ارتباط با برخی از بانکها شد. به نظر میرسد گروه از نظر توانایی در صنعت کفش و گسترش فعالیت بعد از کفش ملی، قرار داشت. گاهی اوقات گروه بلا از برخی محصولات کفش ملی تقلید میکرد.
در سال 1352، برخی تجار مذهبی نظیر کاظمی، توسلی، رفیقدوست، علیزاده، اسماعیلکارور و خانواده عمیدحضور در قم، کارخانه کارتن کار را به منظور تهیه انواع کارتن بستهبندی، تاسیس کردند. در تیر 1355، سهامداران شرکت با ریاست هاشم و اسماعیل عمیدحضور و اسماعیل کارور (مدیرعامل شرکت در سالهای 1352 تا 1357)، افزایش سرمایه شرکت را به 280 میلیون ریال، پیشنهاد کردند، تا زیانهای گذشته جبران و امکان پیشرفت آینده و تحصیل تنخواهگردان فراهم شود. در اواسط دهه 50، گروه صنعتی بلا، صاحب 42532 سهم از 50 هزار سهام شرکت کارتن کار بود. این افزایش سرمایه، در سال 1366 موجب شد سهامداران سابق شرکت، علیه عمیدحضور شکایت کنند؛ مبنی بر اینکه افزایش صوری سرمایه از 220 میلیون ریال به 500 میلیون ریال در غیاب و بدون اجازه سایر سهامداران بوده است. بعد از این ادعا، مبلغ افزایش سرمایه به صاحبان سهام مسترد شد. سرانجام پس از حدود هشت سال، در سال 1373، شعبه یک دادگاه حقوقی، حکم کرد که برخلاف ادعای شاکیان، افزایش سرمایه شرکت در سال 1355، با اجازه اکثریت صاحبان سهام صورت گرفته و جعل و تزویری در افزایش سرمایه شرکت رخ نداده است.
شرکت کارتنکار، در سال 1354 حدود 200 پرسنل داشت، یک مهندس، 18 کارمند و 180 کارگر در آن مشغول به کار بودند.
امور رفاهی در کفش بلا
سیاستهای رفاهی با استفاده از تجربه بازار بود. اگر کسی بیشتر تلاش میکرد، مدیرعامل از تنخواه به او پاداش میداد. گاهی وامی به یک کارگر نیازمند میداد، یا بازپرداخت آن را میبخشید. برای ازدواج خانوادههای نیازمند و جهیزیه آنها یا در ایام عید مواد غذایی مانند برنج و روغن و خاکهزغال در زمستان بین کارگران توزیع میشد.
برادران عمیدحضور، در مواقعی همچون ازدواج، بیماری، یا خرید خانه پرسنل، حمایتهایی پدرانه از آنان میکردند. گسترش فعالیت شرکتها، پرسنل و توسعه فعالیت صنعتی، موجب شد گروه بلا از اوایل سال 1352، از برخی افراد برجسته دانشگاهی برای سازماندهی مدیریتی، دعوت به کار کرد. آنها شروع به تغییراتی در الگوی اداره شرکتها کردند، اما مدیریت جدید به دلیل فرصت اندک و فشار بدهیها، موفقیتی به دست نیاورد.
پرسنل دفتر تجاری، در چندین سال اول اشتغال، بیمه نشده بودند، از این رو در موقع بیماری، بخشی از هزینه درمان آنها را میپرداخت. به مدت چندین سال در دفتر تجاری، برای اضافه کار، پولی پرداخت نمیشد؛ برای همین در مواقع مشکلات، به آنها کمک میکرد. پرسنل کارخانه، زودتر از کارکنان دفاتر تجاری بیمه شدند. در چند سال اول برای کارگران، سرویس رفت و آمد وجود نداشت و کارگران با کامیونهای باربری جابهجا میشدند. پس از مدتی، کارخانه برای کارگران مناطق اسلامشهر و شهرری سرویس گذاشت. در اوایل دهه 1350، کارخانههای کفش بلا، به دلیل افزایش تقاضا، توسعه بازار و گسترش فروشگاههایش در سه شیفت کار میکرد. به نظر میرسد تا اواخر سال 1354، ایده توسعه فعالیت در آنها وجود داشت؛ به همین دلیل برای توسعه کارخانهها و متمرکز کردن کلیه واحدهای صنعتی که در اطراف تهران، گیلان و قم قرار داشتند، حدود 100 هکتار زمین، در اطراف ساوه خریداری کردند.
افول بلا
مدیریت گروه بلا، تا اوایل سال 50، به صورت سنتی بود. تحصیلات امیر و محسن در حد سوم ابتدایی و کلاس هشتم و تحصیلات منصور و کریم در حد دیپلم بود. آنان فاقد آموزش مدیریتی صنعتی مدرن بودند. همین ویژگی باعث شد تعدادی از کارکنان گروه بلا با وجود نزدیکی به امیر و منصور، و سالها کار در مجموعه، در اعتراض به نظام پرداخت دستمزد، شرکت را رها کنند و بار دیگر با اصرار برادران عمیدحضور بر سرکار برگردند.
تعدادی از شرکتهای گروه بلا، ناتوان در پرداخت بدهی بودند. در فضایی که دیدگاههای مختلف درون خانواده برای چگونگی مواجهه با بدهی به وحدت نرسیدند، پیشنهادهای مختلفی مانند فروش برخی از واحدهای صنعتی، فروش تعدادی از فروشگاهها و تقسیم سایر واحدها بین برادران طرح شد. اما بر سر این آرا، به توافق نرسیدند. سرانجام مدیریت دوساله تمام واحدها تحت مدیریت بانک ملی قرار گرفت. این امر همراه با وقوع انقلاب، سبب شد امیر تصمیم به انتقال فعالیت به کالیفرنیای آمریکا بگیرد. خانوادهای که کار خود را با محرومیت و فقر در بازار تهران شروع کرده بود و فرزندانش توانسته بودند دومین شرکت زنجیرهای توزیع کفش را مدیریت کنند، پس از قریب به 30 سال، به دلایل استفاده از اعتبارات کوتاهمدت برای فعالیت صنعتی، آتشسوزی انبار کارخانه در سال 1356 و ناتوانی کوتاهمدت در عرضه کفش بلا و جم، دچار مشکل در بازپرداخت بدهی شدند. از اواسط سال 1356، به دلیل کمبود نقدینگی تعدادی از کارخانههای کفش تحت فشار قرار داشتند. در همین دوره، تنشهایی بین برادران در مورد نحوه تخصیص منابع گزارش شده است. این تنشها گاهی در نحوه رفتار با کارکنان دفتری هم تاثیر میگذاشت و آنان نیز مورد شماتت یا توهین قرار میگرفتند.
گروه صنعتی بلا، در سوم اردیبهشت 1357 در پرداخت وام 700 میلیون تومانی برای کلیه شرکتها همچنین بدهی بیمهای کارکنان و پرداخت مالیات ناتوان شد. هشت بانک شامل دو طلبکار بزرگ، بانک ملی و بانک توسعه صنعتی، و شش بانک کوچکتر طلبکار بودند. از این رو بلا تحت نظارت و مدیریت بانکها قرار گرفت. مقامات وزارت صنایع و فعالان صنعتی پیشنهاد کردند که شرکت امنای صنعتی عمید با مدیرعاملی بیژن امیرشاهی و عضویت اسماعیل عمیدحضور در هیات مدیره، تاسیس شود تا برای بازپرداخت دوساله بدهی اقدام کنند. در همین زمان، طبق ارزیابی بانک، دارایی شرکت، کمی بیش از بدهی آن بود. روایت متفاوتی از ارزش داراییهای گروه در آن زمان وجود داشت. بانکهای مذکور، همزمان با استمهال دوساله وام، مقداری نقدینگی برای گردش امور به شرکت امنای صنعتی عمید دادند. صاحبان شرکت بلا، عامل ناتوانی خود در بازپرداخت وام را کمبود نقدینگی و فقدان وامهای درازمدت صنعتی میدانستند. بنا بر تصمیم هیات امنا، هرگونه امضای اسناد مالی باید از سوی مدیر منصوب بانک، تایید میشد. در این دوره، دکتر اسماعیل عمیدحضور، نقش قابل توجهی در همکاری با مدیریت بانک برای حل بدهیها ایفا کرد؛ اما پس از چند ماه، وقوع انقلاب آن تلاشها را ناکام گذاشت. در مورد ناتوانی شرکت در بازپرداخت بدهیها، دو روایت متفاوت وجود دارد. یک روایت بر نحوه استفاده از اعتبارات کوتاهمدت و نقش آن تاکید میکند و روایت ضعیف بر تصمیم امیر در سرمایهگذاری در خارج از کشور را عامل ناتوانی در پرداخت بدهی میداند. شاید تصمیم حکومت بر واگذاری 49 درصد سهام به کارگران و مردم، سیاست قیمتگذاری بر روی کالاها و اقدام حکومت پهلوی در دستگیری برخی از فعالان اقتصادی از سال 1354 به بعد، نقش موثری در اتخاذ خروج فعالان اقتصادی داشته باشد.
مشکلاتی قبل از کنترل بانکها، در برخی شرکتها پدید آمد. این مساله سبب بروز برخی سوءتفاهمها در میان برادران، پیش از شکلگیری هیات امنا شد. به امیر اتهام خروج چند میلیوندلاری ارز از کشور را زدند؛ در حالی که مشخص نیست این خروج ارز در چه زمانی صورت گرفته است؛ زیرا تا تابستان 1357، هنوز خروج ارز، غیرقانونی نبود. به نظر میرسد پیش از اینکه انقلاب، فراگیر شود، امیر در محلی که سه پسرش مشغول تحصیل بودند، منزلی برای اقامت خود و فرزندانش خرید. اسماعیل که تحصیلکرده اقتصاد بود؛ قبل از کنترل بانک ملی، ناکامی گروه را پیشبینی میکرد. به نظر او الگوی مدیریت سنتی و تکیه بیش از حد بر منابع بانکی کوتاهمدت، دلیل این ناکامی است.
مجموعه تولیدی بلا، مهپوش، جم، چرم زوک و جوراب گیلان، از دهه 70 به بعد، با زیان گسترده و ناتوانی در رقابت مواجه شدند و بر اثر مدیریت دولتی و شبهدولتی، به تدریج به تعطیلی گراییدند. شرکت کارتنکار و تعدادی از شرکتهای چرمی هم، اکنون گرفتار زیان انباشته یا در حال تعطیلی هستند و هنوز بخش قابل توجهی از فروشگاههای آن، فعال هستند و به فروش کفش کارخانهها و کارگاههای دیگر میپردازند. در زمانی که فضای احساسی پس از انقلاب بر همه ارکان اقتصادی غالب بود و مفهومی به نام «برند» در تولید و توزیع اهمیتی نداشت، نام گروه بلا به شرکت فخرالاسلام تغییر یافت. تقارن این حادثه با انقلاب، موجب شد امیر به همراه خانوادهاش در دیماه 1357 به آمریکا مهاجرت کند. امیر تا زمان مرگ به همراه پسرانش، در زمینه تجارت فرش، صنایع آب و ملکداری از فعالان موفق ایرانی در آمریکا به شمار میرفت. سرانجام امیر عمیدحضور پس از 35 سال فعالیت تجاری صنعتی در مهرماه 1379، در سن 72سالگی در آمریکا درگذشت. شرکتهای تولیدی کفش بلا، پس از کنترل دولت، همانند اکثر شرکتهای دولتی، با زیانهای گسترده مواجه شدند. آنهایی که به موسسات عمومی غیردولتی واگذار شدند، تا حدی توانستند به فعالیت خود ادامه دهند، اما شرکتهایی که در دست سازمانهای دولتی بودند، به علت زیان گسترده، تعطیل شدند. شرکت بازرگانی مربوط به فروشگاهها هماکنون هم فعال است.
پایان عمیدحضورها
برادران عمیدحضور در مسائل سیاسی و حزبی، و حتی فعالیت صنفی اتاق بازرگانی و صنایع و معادن، مشارکت فعالی نداشتند. اما در فهرست مقاطعهکاران و سرمایهداران اموال برادران عمید حضور نیز در سال 1358 مصادره شد.
منصور به دلیل رابطه با پدر همسرش حاجی ترخانی، تصور نمیکرد با همه روابطی که با انقلابیون مذهبی داشت، در سال 1359، از ورود وی به کارخانهاش جلوگیری کنند. زندگی در ایران برای او تیرهتر مینمود؛ ممنوعالمعامله بودن، کنترل کارخانه توسط سازمان صنایع و اندوه از دست دادن 30 سال تلاش باعث شد که در سال 1361، زمانی که تنها 46 سال داشت، بر اثر سکته قلبی در تهران فوت کند.
محسن عمیدحضور پس از انقلاب در ایران ماند؛ تا اینکه در بهمن 1384، درگذشت. هاشم عمیدحضور به خارج از کشور رفت و هماکنون با دخترانش در جنوب فرانسه، در زمینه تجارت کفش فعالیت دارد.
اسماعیل عمیدحضور به فعالیت تجاری در آمریکا پرداخت. وی اولین تاجری بود که Nintendo را به بازار آمریکا آورد. او بعدها شعبه آمریکایی شرکت گروندیک را خریداری کرد و تغییراتی در خط تولید آن ایجاد کرد. وی در زمینه تولید و تجارت تجهیزات الکترونیکی، موفقیتهایی به دست آورد. کریم عمیدحضور، دومین فرزند امیر (متولد 1329)، به مدت 10 سال با پدرش در قسمت شرکت پخش جمشید کار میکرد و مدیرعامل آن بود. همچنین در تاسیس و مدیریت شرکت جوراب گیلان همکاری داشت. بعد از انقلاب به خارج از کشور رفت و پس از مدتی به کشور بازگشت. او همراه با خانواده همسرش در کارخانه کیان سرنگ قزوین فعالیت داشت. کارخانه پس از چندین سال فعالیت، دچار ورشکستگی و در سال 1385 تعطیل شد. علت این امر، ناتوانی در رقابت با محصولات وارداتی، ناتوانی در بازپرداخت وام 5/1 میلیارد تومانی بانک سپه و حقوق کارگران بود. واردات ارزان انواع سرنگ و سوزن، به فروش نرفتن محصولات و پر شدن انبارها نهایتاً موجب ناکامی شرکت کیان سرنگ شد. کریم در اواخر سال 1385 برای ادامه کار و زندگی در آمریکا به برادرانش پیوست.
خاندان عمیدحضور در فراز و نشیب اقتصاد ملی و کرشمههای دولت شاه و بازارهای داخلی و خارجی طی پنج دهه توانست جایگاهی در صنعت کفش ایفا کند که او را از هزاران کارآفرین متمایز کرد. بخشی از این تمایزات از توان و اجماع خانوادگی این خاندان در فقدان پدر حاصل شد که در همه این سالها، علاوه بر اهتمام و پشتکار وافی، همواره بر همافزایی و توانمندسازی پیکرههای خانوادگی تاکید داشته و همچون یک فریضه اجتماعی خود را ملزم به رعایت آن میدیدند. بخشی دیگر از تمایزات و البته موفقیتهای این بنگاه اقتصادی به سیاستهای درست صنعتی بازمیگشت که با تدابیر کارشناسانه و مدبرانه اتخاذ شد و در نتیجه بخشی از صنایع ملی و بخش خصوصی واقعی در این مقطع آنچنان رشد کرد و به شکوفایی رسید که برای چندین دهه به مثابه الگویی ملی در حافظهها باقی ماند. مروری بر سرنوشت یک بنگاه اقتصادی در سالهای دهه 40 خود گویای این واقعیت ملی است که چگونه سیاستهای کارآمد توانست بخشی از صنایع داخلی را از یک محدوده بسته اقتصاد داخلی آماده ورود به اقتصاد جهانی کند.