پشت این لباسهای متنوع با رنگهای بینظیر کیست؟ لباسهایی که تلفیقی از چندین مدلها آشنا هستند اما در عین حال شخصیت و دنیای خودشان را دارند.
لباسهایی که گویا از دنیای رنگی و فانتزی داستانها بیرون کشیده شدهاند و میخواهند ما را هم به همان جا ببرند، در نزدیکی محل زندگی آلیس در سرزمین عجایب.
لباسهایی عجیب با پارچههای براق و رنگهایی تند و تیز که به سمت ما میآیند و برای ما چارهای نمیگذارند جز اینکه چشم به آنها بدوزیم.
پشت این دنیای فانتزی و رنگی مارک جیکوبز طراح لباس آمریکایی است که برندی با نام خودش: Marc Jacobs دارد و تا پیش از آن – یعنی به مدت ۱۶ سال- با برند قدرتمند لویی ویتون کار میکرد.
اما مارک جدا شد تا هم نام و کار مستقلش را داشته باشد و هم لباسهایی را تولید کند که با وجود داشتن برندهای لوکس، مقرون به صرفه هم باشند.
کوتاه درباره زندگی مارک جیکوبز: تنهایی و بیگانگی با مادربزرگی زندگی بخش
مارک جیکوبز در ۹ آوریل ۱۹۶۳ در شهر نیویورک متولد شد. زندگی خانوادگی آنها با مرگ پدرش در ۷ سالگی از هم پاشید. مادرش به نوعی آنها را رها به زندگی شلوغ و پر رفت و آمد با دوستانش مشغول شد و ازدواجهای ناموفقی داشت که باعث آشفتگی جدی در میان بچهها میشد. با هر ازدواج مجدد مادر، جیکوبز و خواهران و برادرانش مجبور میشدند به خانه جدیدی نقل مکان کنند، از نیوجرسی به لانگ آیلند و سپس برانکس بروند.
جیکوبز که احساس نزدیکی با آنها نداشت در نوجوانی به خانه مادربزرگ پدریاش میرود و آنجا تازه احساس میکند که در خانواده است. او در سالهای بعد سفر میکند، ادامه تحصیل میدهد و مادر بزرگ که زنی خلاق بوده روی او اثر زیادی میگذارد.
جیکوبز درباره او میگوید: «او از نظر عاطفی پایدار بود و برای من بسیار مشوق بود. اجازه میداد تا از نوجوانی راحت باشم و در مورد خودم و دنیای اطراف کنجکاوی کنم.
او هیچوقت در مورد چیزی به من «نه» نگفت. شانس هم آوردن که از هیچ کس نشنیدم «تو نمیتوانی یک طراح مد باشی و و چون پسر هستی، نمیتوانی در کلاسهای رقص شرکت کنی، موهای بلند داشته باشی و…»
من یک ناسازگارم!
قبل از اینکه وارد دنیای مد و استایل خود مارک بشویم لازم است درباره نوع تفکر و نگاهش به زندگی بیشتر بدانیم، چون در غیر این صورت مشخص نیست بتوانیم درک کنیم که او چطور خودش را به این شکل واستایل در میآورد.
او کت و شلوار مخمل سبز میپوشید با روسری صورتی رنگ و کیف کتابی به دستش میگیرد و یا تیپ مونوکروم مشکی میزند با لاک زرشکی و گردنبند مروارید میاندازد.
مارک میگوید: «گفتن داستان زندگی من همیشه سخت بوده است، چون همیشه در حال تغییر است، اما چیزی که برای من همیشه وجود داشته است؛ این اصل بوده که به همه سلیقهها احترام بگذارم و سبک سختگیرانهای نداشته باشم. من خودم در یک کلام اگر بخواهم بگویم یک فرد «ناسازگار» هستم و دایما کارهایی انجام میدهم که انگار مدام بخواهد به دیگران اعلام کند: «من یک آدم کاملاً ناقص هستم اما در عین همه نقصهایی که دارم، برای خودم شخصیت کاملی دارم.»
میخواهم داستان خودم را با لباسهایم بگویم
بعد از خواندن این حرفهای مارک جیکوبز دیگر نمیتوانیم از طرفدارانش بپرسیم که چرا او با کت و شلوار صورتی در مراسمی رسمی حاضر میشود و یا چرا به موهایش گیره سر میزند و همیشه لاکی به ناخنهای دست هایاش دارد.
مارک میخواهد خودش باشد و برایاش مهم نیست که خود ناقصاش باشد و یا خودی که دیگران به او صفت ناسازگار را میدهند. کسی که پیراهن صورتی اسپورت و یا گیپور مشکی میپوشد.پیراهن صورتی از برند «کام دس گارکونز» است که ژاپنی است اما خط تولیدش هم در توکیو و هم در فرانسه است.
او روی دستش تاتو کرده است «کامل» و دربارهاش توضیح هم میدهد که: «من هر روز به این نوشته نگاه میکنم تا به من یادآوری کنم که همانطور که هستم کامل هستم، در جهانی کامل که هر اتفاقی در آن میافتد به من سود میرساند. منی که مدام در حال تغییر هستم و در این دنیای عالی آرزوی هیچ چیز کاملی را ندارم.»
باید خودتان باشید تا موفق باشید
مارک جیکوبز که بدون توجه به هیچ برداشت و نقدی از خودش در شوهای زیادی دامن کوتاه میپوشد؛ میگوید: «من فکر میکنم اگر طراحان به جای فکر کردن به سازگار بودن لباسها با محیط به سبک فردی افراد فکر کنند و اینکه در لباسشان راحت باشند؛ بسیار میتوانند موفق و پیشرو باشند.
همه بدانید دارم جوان میشوم
درحالیکه بسیاری عملهای زیبایی خصوصا در زمینه پوست را که از هدفهای اصلیاش جوانسازی است؛ مخفی میکنند؛ او نه تنها به سادگی از این موضوع حرف میزند که عکسهای زیادی هم از خودش منتشر میکند.
مارک جیکوبز در مورد جراحی پلاستیک خود میگوید: «من شرمی از بیهودگی ندارم. شفافیت برای من عامل مهم طبیعی بودن است که در درجه دوم اهمیت قرار دارد. .»
این غول مد سالها پیش هم بوتاکس و لیفت کرد و همیشه با مردم اطرافش صادق و رو بود. او میگوید: «یک بار که با کلاه بیسبال به یک مراسم رفتم؛ مردم از من پرسیدند: «چرا کلاه بیسبال به سر میکنی؟» و من گفتم: «خب، من تازه کاشت مو انجام دادم. »