معروف است که آخرین کلمات کریستوبال بالینسیاگا(Cristóbal Balenciaga) پس از بستن خانه خیاطی اش در سال ۱۹۶۸ میلادی از این قرار بوده است: این یک زندگی سگی است!

وقتی زندگی و کار این خیاط را که نامش با وجود گذشت بیش از پنجاه سال از مرگش هنوز در صدر مشاهیر قرن بیستم قرار دارد دنبال می‌کنیم، به نظر نمی‌آید که اینطور باشد اما باید این نکته را هم در نظر داشت که بالینسیاگا کار خود را بسیار جدی می‌گرفت و نمی‌توانست وقتی به گذشته خود و دستاورد‌هایش نگاه می‌کرد، چیزی مایه‌ی خوشحالی پیدا‌ کند. به نظر می‌آید هرآنچه او در ابتدای دهه ۵۰ تا پیش از تسلیم شدنش انجام داد، مطالعه و تعقل هرچه بهتر بود. پس عجیب نیست که امروزه به درستی کریستوبال بالینسیاگا را “طراحِ طراح” توصیف می‌کنند.

بالینسیاگا متولد سال ۱۸۹۵میلادی در دهکده ماهیگیری گتاریا و یکی از سه فرزند مادری بود که بعد از مرگ زودهنگام شوهرش، خانواده را با کارکردن در یک خیاط خانه تأمین می‌کرد. البته هنگامی که درباره زندگی فردی در صد سال پیش صحبت می کنیم، باید جانب احتیاط را نگاه داشت چرا که نه فقیر و نه غنی کاتبی نداشتند که سرگذشت آنان را ثبت کند.

برای همین مدرکی دال بر این وجود ندارد که بالینسیاگا کودکی نابغه و فهیم تر از هم سن و سالان خود بوده که شگفت زده از کار مادرش، همیشه در کنار او و درحال کمک به او  بوده باشد. اولین برخورد او با فشن روزی بود که در خیابان با یک اشراف زاده به نام Marquesa de Casa Torres برخورد کرد و به او گفت که از لباس او بسیار خوشش آمده است. آن زن سپس چنان که منقول است، مرد جوان را برای کپی کردن از لباس خود دعوت کرد. این چنین بود که سلیقه هنری او کاملاً عکس لباس‌های ساده و ابتدایی ای که مادرش می‌دوخت ظاهر شد.

البته هیچ یک از این‌ها سندیت ندارند. پس آیا این که داستانی غیر قابل تأیید را تعریف کنیم که وجهه او را در برابر مردم درست کنیم کار درستی است؟ چیزی که قابل تأیید است آن است که بالینسیاگا هیچ علاقه ای به خبرنگاران و مصاحبه نداشته و آن قدر وقت نداشت که به قضاوت‌های آنان اهمیتی بدهد، تا حدی که وقتی کالکشنی از او معرفی می‌شد، خودش بی توجه به آنچه درباره اش خواهند نوشت،در دفتر خویش باقی می‌ماند تا کار بر روی طراحی لباس‌های فصل بعد را آغاز کند.

بالنسیاگا کمال گرایی تمام عیار

کریستوبال بالینسیاگا کمال گرایی تمام عیار بود و در حرفه خود به کمال نیز دست یافت. با وجود علاقه‌ها و ماجرا‌های عاشقیش همچون دیور، علاقه و عشق اول و آخر او همیشه نخ ها و پارچه ها بودند. او لباس‌ شب‌های پر چین و شکن و فوق العاده ای را طراحی کرد که لغت فرانسوی frou-frou ( به معنی لباس پر از تزئین و خش خش دار)حق مطلب را درباره آن به خوبی ادا می‌کند.

وقف کردن همه ی زندگی خود برای خیاطی، چنان مهارتی را به او بخشید که به استثنای برخی بزرگان فشن چون Charles James که بالینسیاگا برای مهارت فنی و آزمون و خطاهای بی شمار او احترام فراوانی قائل بود و همچنین Dior، هیچ خیاط دیگری بدان نرسیده است. از جمله دیگر کسانی که خیاط اسپانیایی برایشان احترام قائل بود شاید بتوان به Carmel Snow ویراستار Harper’s Bazaar یا Diane Vreeland یا Hubert de Givenchy اشاره کرد که آخری نیز روابط بسیار پر ثمری با او داشت. اما این همه‌ی دوستان و همکارانی بودند که او دوستشان می‌داشت.  

منفرد، درونگرا و خشک و سخت گیر! چیزی که پر واضح است این است که بالینسیاگا بیشتر زندگی‌اش را وقف ساعت ها کار برای ایده آل کردن و هرچه ساده تر کردن برش ها و خطوطش می‌کرد. همچون Madame Vionnet او نیز هیچگاه از اسکچ و پیش‌طرح برای کارش استفاده نمی‌کرد و مستقیم به سراغ پارچه می‌رفت. Hardy Amies می گوید که وظیفه یک خیاط‌ آن است که لباس را تکریم کند و هیچ چیز بهتر از این، علاقه ی شدید و به درازای زندگی بالینسیاگا را در یک کلمه توصیف نمی‌کند. سال‌ها پیش، یکی از دوستان بالینسیاگا گفت که بالینسیاگا نمی توانست بخوابد. معمولاً او را به حالت نشسته کنار پنچره در حالی که پایین پرده را تا حل شدن آنچه در ذهن دارد مدام تا می زد، پیدا می کردی.

و اگر مسئله ذهنی او حل نمی شد، هرچه قدر هم که آن ایده برایش مهم یا جذاب بود، آن را به روی پارچه پیاده نمی‌کرد. کارگران و دستیاران او تبدیل شدن رؤیا به واقعیت را به چشم می‌دیدند. یکی از آنان یعنی André Courrèges، کارکردن با بالینسیاگا را به یک فرد نوآیین تشبیه می‌کرد که برای انجام فرایض دینی تحت آموزش قرار می‌گرفت. یک تشبیه مناسب، همانطور که یکبار خبرنگاری لباس را آیین و کیش بالینسیاگا دانست.

شایان ذکر است که او یک کاتولیک معتقد نیز بود و پر واضح که الهامات فراوانی از کلیسا گرفت. سخت نیست تصور کردن کریستوبال نوجوان، که در مقابل مجسمه مصلوب مسیح، در محاصره قدیسان و فرشتگان قرار گرفته و مسحور چین و شکن پارچه ها و لباس های سنگی آنان شده است.

تاسیس اولین خانه مُد بالنسیاگا

بالینسیاگا اولین مؤسسه تولید لباس خود را پیش از جنگ جهانی اول در San Sebastian و دومین آن را در دهه ۲۰ در مادرید تأسیس کرد. او این دو را به یاد نام مادرش Eisaguirre ،Eisa نام گذاشت. او به طور مرتب به پاریس برای خرید لباس‌های افسانه‌ای ترین اسامی چون Chanel، Vionnet، Lelong و Schiaparelli سفر می‌کرد و در برگشت آن‌ها را با دقت از هم میگشود تا بتواند تکنیک ها و ترفند های ویژه به کار رفته در آن ها را که هر طراح بزرگی در بخشی از دی ان ای کار خود دارد آزمایش کند. 

حائز اهمیت است که به یاد داشته باشیم که بالینسیگا همچون بسیاری از معاصرانش یک طراح خودآموز بود. در آن زمان هیچ مدرسه فشن یا مؤسسه آموزشی‌ای به استثنای آن ها که به دختران جوان می آموختند چطور خیاطی کنند که این توسط کلیسا‌ها و راهبان نیز با یاددادن مهارتشان به دختران روستایی انجام می شد تا بتوانند حداقل کمی پول برای خانواده‌های معمولاً فقیر خود مهیا کنند، وجود نداشت و خیاطی و طراحی نه با تئوری که با تجربه عملی فراگرفته می‌شد.

یکی از دلایلی که چرا شنل هیچگاه برخلاف بقیه رقیبانش بالینسیاگا را هدف هجمه‌های خود قرار نداد ( او همیشه معاصرانش را به جرم آنکه به زنان با طراحی لباس های پر از هرج و مرج خود توهیین می کنند، متهم می کرد)، آن بود که او مهارت فنی وی را تحسین می‌نمود. شنل قبول کرده بود که بالینسیاگا می تواند بهتر از هرکس دیگری در پاریس لباس ها را برش زده و خیاطی کند و حتی شاید با خبر شده بود که حداقل یکی از لباس های هر کلکشن بالینسیاگا، مستقیماً و از صفر تا صد توسط خود استاد ساخته شده است. هرچند این هیچگاه تأیید نشده است. 

اگر بالینسیاگا امروز از قبر برمیخواست و به دنیای فشن بازمیگشت، احتمالاً با دیدن اینکه سن مد چه قدر پایین آمده است شگفت زده می‌شد. هنگام طراحی او زن خاصی را مد نظر می‌گرفت. زنی که سن مشخصی دارد،کسی که از ۲۵ سال جوانتر نیست و فرق نمی‌کند چه قدر پیر باشد. فقط مهم بود که بتواند با انرژی، وقار و غرور بخصوصی حرکت کند.

او هیچگاه نمی‌خواست که لباس‌هایش به تن فیگور‌‌های لاغر اندام بچسبند. یکی از فروشندگان زن او نقل می‌کند باری خانمی که کمی اضافه وزن داشت به نزد آنان آمده بود و بالینسیاگا از این موضوع که این خانم کمی شکم دارد حسابی خوشحال گشته و به وجد آمده بود.  البته از آنجایی که بالینسیاگا به ندرت با مشتریان خود چهره به چهره می‌شده و از آن بدتر، هیچگاه خود لباس به تن آنان نمی‌کرد این روایت جای اما و اگر دارد.

دفترهای خاطرات و مکاتبات آن دوران اما یک استثنای ثابت نسبت به این قاعده را ذکر کرده اند. هرچند او در انظار با زنانی همچون  Bettina Ballard ، ویراستار پر نفوذ مجله Vogue ، در ارتباط بود به نظر می‌آمد تنها با Carmel Snow سردبیر مجله Harper’s Bazaar بود که در دومین بازدیدش از نمایش‌های پاریس همچون یک دوست توسط طراح اسپانیایی رفتار می‌شد. در حقیقت، مدارکی دال بر این وجود دارند که یقه‌های مشهور او، که به یقه‌های پیراهن‌های کودکانه کمی شباهت دارند و مغرورانه بر پشت گردن می‌ایستند، در اصل و در ذهن بالینسیاگا برای این زن طراحی شده بودند.

خب اکنون چگونه این چهره پیچیده و دستاورد‌هایش را جمع بندی کنیم؟ کارهای او گاهی با عناوینی چون مجسمه سازی، معماری و حتی اثاثیه منزل خطاب شده‌اند. کارهایش به خاطر سادگیِ سفت و سخت خود گاهی تحسین شده اند اما این تنها شامل کارهای مؤخر او می‌شود.  لباس های او در اواخر دهه ۳۰ و اوایل ۴۰، گاهی به مذاق امروزی‌ها بیش از حد تزئین دار می آیند و البته در این مورد تنها نیستند.

با معرفی شدن “New Look” دیور در سال ۱۹۴۷ پاریس آن چهره و ویژگی شیک و منحصر به فرد خود را دارا شد و از اوایل دهه ۵۰ دیور و بالینسیاگا دو رهبر مد پاریس محسوب شدند اما کم کم عقب نشینی بالینسیاگا به سوی گمنامی آغاز شد. او اولین خیاطی بود که در سال ۱۹۵۶ از فدراسیون خیاطی پاریس پا بیرون نهاد و از آنجایی که از جانب کپی کارهای آمریکایی اذیت می‌شد، کالکشن خود را یک هفته پس از هفته مد پاریس عرضه کرد. البته این از سر لجاجت نبود بلکه برای حفظ اصالت و درستی طرح‌های خودش بود. Givenchy هم راه او را دنبال کرد و Yves Saint Laurent جنگی را با منع کردن حضور رسانه‌ها در نمایش‌هایش به راه انداخت.

بالینسیاگا فردی وسواسی بود. لباس‌های او برای خوشایند مشتریانش طراحی نمی‌شدند بلکه برای خوشایند خودش بودند. او هیچگاه همچون دیگر خیاطان با ایده‌های بدیع و جدید شگفت آور ظاهر نمی‌شد. همه‌ی کالکشن های او به نوعی در حال طی مسیر تکامل خویش، زنجیره ای از کشف و ابداع ایده‌ها و راه‌های استفاده از پارچه بودند.

کالکشن‌هایی که خیلی از آنها را خود او به دست خویش ساخته بود و عجیب آنکه می‌توانست با هر دو دستش کار کند و مهارت هیچکدام از آن یکی کمتر نبود.در سال ۱۹۵۲ بود که او اثر جریان‌ساز خود را عرضه کرد. لباسی که از جلو دوخته شده و در پشت کاملاً یکپارچه و پر بود. Carmel Snow آن را “خود پوش” توصیف کرد. این آغاز انقلاب تک نفره‌ای بود که بر sack dress ها، tunic and shiftها و حتی Baby Doll و دامن بلندهای Courreges، و فانتزی‌های عصر فضای پیر کاردین اثر گذاشت.

تنها با استناد به همین، می‌توان بالینسیاگا را به درستی پدر فشن مؤخر قرن بیستم دانست. در اوج قدرتش در دهه ۵۰ تا ۶۰، بالینسیاگا همه زنان خوش پوش از دوشس Windsor گرفته تا Marella Agnelli را لباس پوشاند. Diana Vreeland گفته است که وقتی او تجارت خود را متوقف کرد، Mona Bismarck، یکی از مشتریان وفادار او، خود را برای سه روز در ویلای شخصیش زندانی کرد چراکه نمی توانست با حقیقت نپوشیدن لباس های این طراح بزرگ کنار بیاید. حالا از سر تعهد بوده یا توهم، این نشان می‌دهد که لباس‌های او با وجود آنکه گرانقیمت ترین لباس های پاریس بودند، چه معنایی برای زنان داشته اند. اما بدون شک ارزشش را داشت که اثر مردی را تن کنی که Cecil Beaton درباره او گفته: او آینده فشن را ساخت!

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *

Close
Close
Sign in
Close
Cart (0)

No products in the cart. No products in the cart.





en_USEnglish